مکتب_جنبش_سبک
💠 جریان و حرکت هنری که تحت تاثیر تحولات فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و یا عوامل دیگر شکل میگیرد و برای مدتی گروهی از هنرمندان را به تفکر و عملکرد مشابه میکشاند.
💠 این جنبش ها بسته به بنیان و زمینه های به وجود آورنده و توسعه دهنده آنها میتوانند کوتاه مدت یا نسبتا پایدار باشند.
💠 همچنین جنبش های هنری ممکن است دریک منطقه جغرافیایی خاص و تنها در یک رشته هنری رایج شوند یا به صورت فراگیر بخش وسیعی از دنیای هنر را تحت تاثیر خود قرار دهند.
[ Photo, مکتب باربیزون
@art_maryam_salman ]
[ Photo, مکتب باربیزون
@art_maryam_salman ]
[ Photo, نئو کلاسیسم
@art_maryam_salman ]
[ Photo, نئو کلاسیسم
@art_maryam_salman ]
[ Photo, رئالیسم
@art_maryam_salman ]
[ Photo, رئالیسم
@art_maryam_salman ]
[ Photo, هنر آکادمیک
@art_maryam_salman ]
[ Photo, هنر آکادمیک
@art_maryam_salman ]
[ Photo, ناتورالیسم
@art_maryam_salman ]
[ Photo, ناتورالیسم
@art_maryam_salman ]
[ Photo, هنر نو گرا
@art_maryam_salman ]
[ Photo, هنر نو گرا
@art_maryam_salman ]
[ Photo, فتوریسم (آینده نگری)
@art_maryam_salman ]
[ Photo, فتوریسم
@art_maryam_salman ]
[ Photo, ناتوریسم و مکتب رومن
@art_maryam_salman ]
[ Photo, سمبولیسم
@art_maryam_salman ]
[ Photo, سمبولیسم
@art_maryam_salman ]
[ Photo, امپرسیونیسم
@art_maryam_salman ]
[ Photo, امپرسیونیسم
@art_maryam_salman ]
[ Photo, کوبیسم
@art_maryam_salman ]
[ Photo, کوبیسم
@art_maryam_salman ]
[ Photo, کوبیسم
@art_maryam_salman ]
[ Photo, انتراع ، آبستره
@art_maryam_salman ]
Photo, اکسپرسیون انتزاعی
@art_maryam_salman ]
خلاصه کتاب تاریخ هنر معاصر جهان
اوج و افول مدرنیسم
هنر مدرن پس از یک قرن به پایان رسید از سال ۱۸۶۰ تا ۱۹۶۰ و آنچه از این زمان به بعد در تقابل ساختارهای زیبایی شناختی هنر مدرن شکل بگیرد «هنر معاصر» نام میگیرد.
معاصر بودن چیزی فراتر از اشاره زمانی است و مدرن نگریستن به هنر در دوران معاصر نوعی گذشته نگری تلقی میشود.
مقدمه
هنر مدرن محصول تفکر مدرن و پاسخی زیبایی شناختی به ضروریات آن است. در فضای هنر مدرن همیشه خصلت عمل گرایی بارز بوده و همواره پیشنهادات نظری منجر به عمل میشدند.
هنر مدرن پدیدهای سیال است که هنگام تولد آن مشخص است ولی دوره افول آن نامشخص، ما هرگز از مدرنیسم گذر نکردیم و نخواهیم کرد هر چند که صحبت از دوران پسامدرن میشود و کماکان ما شاهد تسلط هنر مدرن و قواعد زیبایی شناختی اش در عرصه هنری جهان به خصوص جهان غیر غربی هستیم.
هنر مدرن چیست؟ شاخصه هنر این دوران نگاه درونی و ساختاری به خود هنر میباشد. به عنوان مثال سزان که پدر هنر مدرن شناخته میشود تجزیه و تحلیل فرم و ترکیب اشیاء مد نظرش بودند، موضوع کارهایش به جای مصائب انسانی و اجتماعی منظره وطبیعت بی جان بود. از منظر مدرنیستها پرداختن به مسائل و دغدغههای جهان بیرون، وظیفه ادبیات است: شأن نقاشی بالاتر از آن است که صرفاً دریچهای به دنیای خارج باشد. این باور سبب پدید آمدن سبک هایی چون: کوبیسم، کنستراکتیویسیم، فوویسم و نئوپلاستیسیسم شد. و نقطه اوج این دوران نقاشی آبستره بود .
از رویکردهای مهم نقاشی در هنر مدرن مطرح شدن” هنر برای هنر” است. شاید در دهه ۱۸۶۰ با نمایش تابلوی المپیای ادواردمانه، لحظهای بود که نقد هنر مدرنیستی پدید آمد و مسائلی چون سنت گرایی و پیشرو بودن برای هنرمند آن دوره مطرح شد.
ضربه قلمهای سریع و مکاشفات ماهوی امپرسیونیستها در نور و رنگ بعدها در تجربه پست امپرسیونیستها همانند پل سزان، ونسان ون گوگ و پل گوگن قوام یافت.
نقاشان کوبیست، فوویست، فوتوریست، اکسپرسیونیست و آبستره هرکدام بر آن بودند تا هنرمدرن را در ادامه پست امپرسیونیست تعریف کنند.
پاریس مرکز تحقق این جریان بود و در آلمان بستری شد برای شکل گیری بخش نظری این جریان، خصوصاً مدرسه هنرهای زیبای باوهاوس، و از این جا هنر مدرن در حوزه هنرهای تجسمی به جهان اشاعه یافت.
بعد از جنگ جهانی دوم و در پیامد اوضاع سیاسی و اجتماعی اروپا پایتخت هنرهای تجسمی از پاریس به نیویورک منتقل شد و باعث تغییراتی ماهوی در کارها شد. هنر مدرنیستی با نوعی آزادی و رهایی همراه شد و از نظم و خردورزی فاصله گرفت و با همه این رهاییها و بیقیدیها عمیقترین تحلیلهای نظری درباره هنر مدرن نگاشته شد و دستاورد مهم این دوره جنبش نوظهور اکسپرسیونیسم انتزاعی بود که جهانیترین جنبش تاریخ هنر شد.
این جنبش بعد از دو دهه در پایگاه اصلی خود، بنابر برخورد آوانگاردان نوین نیویورک فروکش شد. آنان این هنر را دور از واقعیت زندگی و توهم گرا ارزیابی میکرند و خواستار تسلط تفکر و اندیشه بر احساس و شهود بودند.
آوانگاردان نوین ابتدا خود بیانگری نقاشان مدرنیست آمریکایی را نفی کردند و سپس نقاشی را که مرکب اصلی هنر مدرن بود، طرد کردند و به رسانههای جدیدی چون عکس، ویدئو، چیدمان و اجرا و اشکال نوین هنرمفهومی، مینیمالیستی، فمینیستی روی آوردند، که این رویکرد خبر از ظهور و عصر جدید پست مدرنیست داشت.
هنر مدرن پس از یک قرن به پایان رسید از سال ۱۸۶۰ تا ۱۹۶۰ و آنچه از این زمان به بعد در تقابل ساختارهای زیبایی شناختی هنر مدرن شکل بگیرد «هنر معاصر» نام میگیرد.
معاصر بودن چیزی فراتر از اشاره زمانی است و مدرن نگریستن به هنر در دوران معاصر نوعی گذشته نگری تلقی میشود.
مینیمالیسم
- در سری مقالات جنبشهای هنری در تلاش هستیم، تا فهمی دقیق از پیدایش مکاتب هنری، زمینههای شکلگیری و کلیه عوامل محیطی و سیاسی و اجتماعی در پیدایش آنها را به صورت یکجا و بدون گزافگویی فراهم آوریم. در تدوین و جمعآوری مطالب از کتابها و مقالات لاتین و ترجمه شده و تألیفی بهره بردهایم تا آنچه را که برای فهم مکاتب مهم و ضروری است عرضه کنیم و از قلم نیندازیم. هدف این مقالات این نیست تعاریف جدید به مضامین کنونی بیفزاید بلکه در صدد است فهم و درک مکاتب را سادهتر از قبل و با دیدی نو برای خوانندگان فراهم بیاورد.
هنرمینیمالیسم آغازگر پست مدرنیسم - پیشزمینههای ظهور:
در دوران نو با پیشرفت همزمان صنایع و تغییر اطلاعات میزان سرعت هنر نیز در انتقال معانی بسته به ارجحیت سرعت، تغییرات شگفتانگیزی کرد. هنر در دورۀ نوین مجبور به هماهنگکردن خود با سرعت و حوصلۀ انسان مدرن تغییر ماهیت داد. هنر مینیمال نیز در نتیجۀ این تحول جزو تغییرات نخستین در هنر مدرن بود اگرچه پایههای ظهور خود این مکتب را در هنرهای ماقبل آن باید دید اما نخستین بار مینیمالگراها بودند که جسورانه بر سنتهای پیشین شوریدند. پیشگامان این مکتب که در پی عملکردشان ستوده شدند یا نکوهش گشتند هیچیک سبک خود را اگرچه مینیمال نمینامیدند اما وجوه مشترک و اختصار در بازگویی تصاویر در نقاشی و عکاسی، کوتاه بودگی آواها در موسیقی و ایجاز کلمات در ادبیات همۀ آنها را به سمت و سویی مشترک سوق میداد که باعث شود زیرمجموعه عنصر مشترکی به نام هنرکمینه گرا یا مینمالیسم قرار گیرند.
هنر مینیمال، آغازگر هنر پست مدرنیسم:
منتقدان هنر مینیمال را با عنوانهای ضد و نقیضی میخواندند، در حیطه هنرهای تجسمی، به “هنرخنثی”، “ساختارهای بدوی” و در حیطه ادبیات به ویژه حوزۀ داستان کوتاه با واژههای تمسخرآمیزِ “رئالیسم سوپرمارکتی”، “آدامس بادکنکی شیک” و “مینیمالیسم پپسی کولایی” خوانده میشد. “هنر آ، بی، سی (ABC)”، “هنر خشک و سرد”، “هنر طرد کننده سازههای اوليه” و “هنر اصیل” از جمله رایج ترین عناوین به کاررفته برای این هنر بودند که سرانجام به “هنر مینیمال” بسنده شد. این اصطلاح نخستین بار توسط “ریچارد ولیام” فیلسوف هنر انگلیسی در 1965 به کار رفت هر چند باید گفت ولیام در مقالۀ خود تحت عنوان هنر مینیمال ضمن ارائه نظریهاش در مورد به حداقل رساندن محتوای هنری آثار بیشمار پنجاه سال گذشته حتی یک هنرمند را به عنوان شاهد مثال نیاورد. مینیمالیسم آخرین جریان عمده ی مدرنیستهاست و همۀ آنچه بعد از آن آمده است را پست مدرنیسم میدانند. در معماری و در طراحیها، مینیمالیسم تحت تاثیر معماران و هنرمندان ژاپنی بود، چرا که این نوع نگرش به طراحی کاملاً با نوع دیدگاه سنتی مردم ژاپن منطبق بود.
آثار هنرمندان سادهگرا بیانگر سخن رابرت براونینگ است: Less is more (کم زیاد است). این جمله که خود شالوده مدرنیسم است، به این مطلب اشاره میکند که مینیمالیسم در مدرنیسم ریشه دارد و اغلب به عنوان عکسالعملی در برابر اکسپرسیونیسم انتزاعی تفسیر میشود که پلی به سمت پست مدرن میزند. این هنر را عموماً جنبشی در مخالفت با اکسپرسیونیسم انتزاعی میدانند (جنبشی در دهه 1950 که تجربیات احساسی خود را مستقیما به بوم نقشی میچکاندند و این ضمیر ناخودآگاه انسان در خلق اثر شرکت میکرد و آن را مهمترین انگیزه و غریزه و قدرت آن میدانستند) در سوی دیگر طرفداران مینیمالآرت بیش از اینکه به احساسات شخصی و بیان آنها علاقهمند باشند، نگاهشان به یک روش منطقی و مفاهیم فیزیک عمومی مانند تصاعدهای ریاضی و جاذبه بود. هنر مینیمال تنها نشان میدهد حرف نمیزند، و یک کلمه بیشتر از آنچه که کاملا ضروری است، نمیگوید. در یک تصویر نقش هر جز کاملا مشخص است و هرچیزی که حضورش در پرده ضروری نباشد حتما زیانآور است. در این هنر تمام عناصر بیانکننده احساس و عواطف هنرمند، عمدا به کوچکترین صورت ممکن و در حد توان هنرمند ارائه میشود لذا مینیمالیسم، نه حذف تزئینات که تقدیس شکل، فضا، رنگ، نشانه، حرف و حتی مخاطب است. مینیمالیسم فضایی که عناصر در آن قرار میگیرد را طراحی نمیکند بلکه تاثیر آن عناصر را طراحی و با حداقل تلاش، حداکثر دستآورد را حاصل میکند. هنرمندان این سبک معتقدند با حذف حضور فریبنده ترکیببندی و استفاده از موارد ساده و اغلب صنعتی که به تصویری هندسی و بسیار ساده شده قرارگرفته باشند، میتوان کیفیت ناب رنگ، فرم، فضا و ماده دست یافت. بنیادهای این هنر برگرفته از سازو کارهای عصر صنعتی بوده و با روح عملگرایی و پیشرفت مانوس است، لذا با فاصله گرفتن از مهارتهای دستی و روشهای انسانی به امکانات ماشینی و تکنیکهای علمی متوسل میشود، عدم اشراف و عدم آگاهی هنرمند از ارائه این هنر ممکن است تبدیل به آنتی آرت یا ضد هنر شود.
مینیمالیسم در اشکال مختلفی ظهور کرده است علت پیدایش این سطح وسیع و متنوع در نقاشی، طراحی، سینما، ادبیات، موسیقی و… ناشی از طراحی و میل دنیای مدرن به سرعت و مکث کوتاه بر آثار است. برخی هنر مینیمالیسم را نقطۀ مقابل دستاوردهای دورهی عالی مدرنیسم میدانند، برخی دیگر هنر مینیمال را آغازگر نقد پست مدرنیسم از شرایط نهادینه و استدلالی دیدهاند. مینیمالیستها معتقدند که یک اثر هنری نباید بازتابی از احساسات و اظهارات خالق خود اثر باشد. شعار سبک مینیمالیست این مضمون است: کمتر بیشتر است. آنها معتقدد با حذف حضور فریبنده ترکیببندی و استفاده از مواد ساده و اغلب صنعتی که به شکل هندسی و بسیار ساده شده قرار گرفته باشند میتوان به کیفیت ناب رنگ، فرم و ماده دست یافت.
ویژگیهای مینیمالیسم: هنر مینیمالیسم علاوه بر ویژگیهای برشمرده ذیل دو مشخصه کلی دارد: استفاده از قوانین فیزیک در خلق آثار و استفاده از استعاره و نشانهها. با تکیه بر همین اصل آنها روی سطوح بسیار بزرگ کار خود را عرضه میکردند.
کمینهگرایی: کاستن شکلی و نیل به عصاره ناب فرم هنری. تعبیری از آن در بیان کارل آندره آمده است: آنچه که من درخلال آفرینش آثار آموختهام اینست که هرگز نباید چیزی را به مواد کارم تحمیل کنم وظیفه من تنها نشان دادن کیفیات و امکانات مواد است.
ساختار یکپارچه: شالودهای یکپارچه و بدون اجزا یکسانسازی در ساختار. دانالد جاد در کتاب سال هنر تحت عنوان اشیا معین و متوالی میآورد: لازم نیست یک اثر هنری چیزهای زیادی برای دیدن اجزا خود داشته باشد یک اثر در کلیت خود جذاب است. شالودههای اصلی، مستقل از کیفیت اجزا خود، صریح و قدرتمند هستند.
فرایند تولید صنعتی:رابرت موریس معتقد است اثری که با دست ساخته میشود خاص و بیهمتاست و این ارزشی کهنه خصوصیتی مغایر با روح دنیای صنعتی دارد. «هنری که در روند دستمالی شدن پدید آید، به عصر تولید صنعتی تعلق نداشته و یک رویکرد سنتی و بدوی را دنبال میکند.» هنر مینیمالیستی نیز محصول یک فرایند صنعتی است و در تمایز با تمامی آثاری قرار میگیرد که آفریده دست است. آنا چاو نیز در مقالههای تحت عنوان مینیمالیسم و بیوگرافی متذکر شده نتیجه قهری اثر هنری که همچون اثر یک شی صنعتی در یک روند تکنولوژیک خلق میشود، حذف نشانههای شخصی و یا تاثیرات فردی هنرمند از اثرش است. مینیمالیسم در جوهره خود هنری است که خصوصیات فردی از جمله احساس و جنسیت را پاک میکند.
رویکرد عناصر متوالی: باربارا رز به استناد به همین خصلت -کاربست عناصر مکرر و ریتم متوالی گونه در آن را هنر “آ ب ث” معرفی کرده است، مینیمالیسم یک شی یا یک مفهوم است و یک قاعده بازی تکرار و گسترش آن و چون این تکرار، یک امر مفهومی است لذا آثار مینیمال در ارزیابی نهایی، مفهومی هستند.
زیباییشناسی مادهگرا: شی مینیمالیستی پیش از هر جلوه دیگر، از کنار هم قرار گرفتن مواد جدیدی چون فولاد، سرب، آلومینیوم پلاستیک و شیشه بود که امکانات تازهای را به عرصهی هنر معرفی میکردند. این تفکر مادهگرایی نزد مینیمالیستها، از یکسو ریشه در حاضرآمادههای دادائیستی داشت و از سوی دیگر ریشه در توسعه صنعتی و فناوری پیشرفته در مواد جدید. ما چیزی جز ماده و خصلتهای آن نمیبینیم و لذا اثر هنری باید نوعی گفتمان ماده باشد.
مینیمالیسم با ایدههای هنری خود شی را به عنوان هنر دوباره بازسازی کرد، توصیه اکید مدرنیسم تمرکز و تلخیص در اثر هنری با هدف دستیابی به عناصر ناب و تمامیت غایی آن بود، هنر مینیمالیستی از همین نقطه، عزیمت خود را به سوی قلمروهایی فراتر از مدرنیسم آغاز کرد و از برخی قواعد اصلی هنرمدرن مثل ترکیب و تعادل عبور کرد تا به موجودیتی یکدست، یکپارچه و غیر ساختاری دست یابد. به همین دلیل نخستین عناوینی که برای این هنر در نظر گرفته شد ABC یاART ، یا هنر متوالیگونه که ناظر بر جوهر تکراری و ماهیت سریالی کارهای هنرمندانی چون جاد و اندره و لوویت بود.
تاریخچه مینیمالیسم:
بعد از جنگ جهانی اول مقدمات هنر طراحی مینیمالیسم پیریزی شد. تجربیات هنرمندان روسیه در دهه ۱۹۵۰ و ۶۰ بر هنرمندان اروپا و امریکا اثر گذاشت. این رویکرد پس از جنگ جهانی دوم، در هنر غرب به وجود آمد و بیشتر از سوی هنرمندان هنرهای تجسمی آمریکایی در اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰ میلادی، گسترش پیدا کرد و به سرعت به یک جنبش هنری تازه تبدیل شد که بیشتر با خلق آثار سه بعدی (به جای دو بعدی) همراه بود. “سادهگرایی در هنر مينيمال” را میتوان زاییده هنرمندان روس دوره پس از انقلاب اکتبر روسیه دانست که فرمالیسم و ساختارگرا بودند و به خلاصهنمایی و اشکال هندسی گرایش داشتند. جریان اصلی جنبش سادهگرای آمریکایی را میتوان در آثار تونی اسمیت، دانالد جاد، کارل آندره، دان فلاوین، رابرت موریس، سول لوویت، جان مک کراکن دانست. سادهگرایان بر این باورند که با زدودن حضور فریبنده ترکیببندی و کاربرد موارد ساده و اغلب صنعتی که به شکلی هندسی و بسیار ساده شده قرار گرفته باشند، میتوان به کیفیت ناب رنگ، فرم، فضا و ماده دست یافت، مانند مالویچ با اثر «سفید روی سفید»ش.
در نیویورک بسیاری از هنرمندان که در جریان مفهومی و مینیمالیستی فعال بودند، همزمان در اتحاد چپگرای کارگران هنری عضویت داشتند. این حرکت متشکل از ائتلافی بود که مخالفتها با جنگ ویتنام و نیز مبارزه علیه نژادپرستی و تعصبات جنسی و تاثیرات این دو بر سیاستگذاری موزههای آمریکایی را هدایت میکرد. مانند اثر ال لیسیتزکی 1919، که در پوستری با نام “سفیدها را با تیغه قرمز بزن” فضا را به نواحی سیاه و سفید تقسیم کرده است که یک تیغۀ قرمز رنگ به نشانۀ ارتش سرخ بلشوییکها به طور مایل مرکز گوی سفید که بیانگر نیروهای کرونسکی است نشانه رفته و کلمات شعاری به منظور تقویت حرکتی قدرتمندانه به طور پراکنده صفحهبندی شدهاند. در این اثر عناصر تبدیل به نماد سیاسی شدهاند. ال لیسیتزکی انقلاب سال 1917 را آغازی برای بشریت میدانست، کمونیسم و مهندسی اجتماعی نظم جدیدی را ایجاد میکرد.
در واقع در سال 1966 با برگزاری دو نمایشگاه در بررسی وجوه متنوع تفکر هنری مینمالیستی، نقطه عطفی تاریخی را در حیات این جنبش رقم زد. اولین بیانیه مرتبط با هنر مینیمال نوشتار سال 1959کارل اندره در گرامیداشت نقاشیهای فرانک استلا است با عنوان درآمدی برنقاشی نواری. کتاب مهم هنر مینیمال، یک جنگ انتقادی، نوشته گرگوری بتکاک، گستره تازهای برای بحثهای زیباشناختی این هنر فراسوی پژوهشگران نو اندیش قرار داد. از زمان نشر این کتاب واژه مینیمالیسم به پهنه وسیعتری از تلاشها و انگیزشهای هنری همانند طراحیهای رقص ایوان راینر، موسیقی فلپ گلس، استیو رایک و رمانهای آن بیتی و ریموند کارور اطلاق میشد. هنگامی که آثار مجسمهای مینیمال برای نخستین بار در 1963 در گالریهای نیویورک به نمایش درامد، ابتدا اکثر منتقدان ادبی برای آنچه میدیدند آمادگی نداشتند چه برسد به مخاطبان عام. در این موقعیت، منتقدان محافظه کار با مشاجرات پر سر و صدای قلمی خود به این امر واکنش نشان میدادند. در وهلهی نخست، کلمنت گرینبرگ در “تازههای مجسمهسازی” به مینیمال آرت حمله و آن را با “طراحی خوب” (تکنیک دیزاین) مقایسه کرد و علاوه بر مسائل دیگر، هنرمندان مینیمال آرت را به اشتباه گرفتن نوآوری با نوظهوری متهم نمود. بهزعم او همۀ این آثار با هنر سروکاری نداشتند و به عنوان “هنری نوظهور” می بایست به دلیل بیارزش بودن به دور ریخته شوند، همان کاری كه باید با پاپ آرت و آپ آرت صورت میگرفت. در مقابل میشل فراید، منتقدی دیگر، مینیمال آرت را بسیار جدیتر گرفت و آنرا “هنری اصیل” نامید که از لحاظ الگویی تهدیدی برای مدرنیسم شکلگرا و فرمالیستی تلقی میشد. فراید فکر میکرد که مینیمالآرت در حال کنار گذاشتن دو اصل اساسی مدرنیسم است: یکی نشانهگذاری واضح میان هنر و غیر هنر و دیگری تقسیمبندی بدون ابهام و روشن از ژانرها و گونههای هنری. به نظر او چالش پیش ساختهها البته با جلوهای متفاوت برگشت کرده بود. تمامی این انتقادات در اثر مخالفت هنرمندان مینیمال با ویژگیهای اقتصادی در حال پیشرفت رخ میداد زیرا از نقطهنظر اقتصادی، ایالات متحده آمریکا در دهه 1960 آغاز عصر سرمایهداری متاخر را با تولید انبوه و مصرف انبوه تجربه میکرد و رسانههای همگانی مانند تلویزیون در دسترس همگان قرار داشت تا به صورتی موثر و دقیق مزایای تبلیغاتی تعداد فزایندۀ محصولات جدید را به خانه بیاورد. هنرمندان به شیوههای گوناگون به این تحولات واکنش نشان میدادند، اگرچه تعدادی هم کاملا بیتفاوت باقی ماندند.
در اواسط دهه ۶۰، افرادی خود را پُستمینیمالیست یا پراسس process خواندند و با استفاده از مفاهیمی ناپایدار مانند آنتروپی، شانس و حتی گاهی سلیقه شخصی، لبههای تیز را اندکی نرم تر کردند. هنرمندان پست مینیمالیست مانند ریچارد سرا، بری لوا و رابرت موریس با استفاده از موج دادن، پاره کردن، پراکنده کردن و… با اشیایی چون سرب، نمد و بلبرینگ، تند و تیزی و نظم مینیمالیسم را به چالش کشیدند. مجسمهسازان دیگر مانند رابرت اسمیتسون و مایکل هیزر، مفاهیم مینیمالیسم را به میان طبیعت بردند و با تغییرشکلدادن دشتها (به خصوص در جنوب غربی آمریکا) به خلق آثار عظیمی پرداختند که به هنرخاک معروف شدند.
اکسپرسیونیسم_انتزاعی
اکسپرسیونیست انتزاعی شیوهای است برای بیان عمیقترین احساسات و روحیات هنرمند. این بیان به صورت مستقیم تاثیرش را در مخاطب میگذارد، این شیوه اتکای زیادی بر نقاشی آبستره دارد. سبک نقاشی آبستره و سبک اکسپرسیونیسم هر دو در نیمهی اول قرن بیستم حضور چشمگیری در عالم هنر داشتند. نقاشانی مانند ادوارد مونش و باراک که بسیار خوب بلد بودند با آثارشان بر روی افراد تاثیر روانی بگذارند
اکسپرسیونیسم شیوهای بود که در ابتدای قرن بیستم، بیشتر در آلمان و کشورهای اسکاندیناوی در جریان بود.
اما آمریکاییها به دنبال چیز دیگری بودند؛ آنها شیوهای را خلق کردند که نقاش با استفاده از امکانات خود نقاشی، آن فضای سرد و غمگین را خلق میکرد. دیگر یک فیگور تنهای عصیانگر نبود که اثر را تاثیرگذار میکرد. بلکه عوامل خالص نقاشانه مانند رنگ، سطح و بافت بودند که اثر را بیانگرا میکردند و به این صورت همان انتزاع(نقاشی آبستره) بیانگرا و تاثیرگذار شده بود.
در حالتی دیگر اکسپرسیونیسم انتزاعی را میتوان به این شکل هم تعریف کرد:
«نوعی بیان خالص نقاشانه و فاصله گرفتن از فیگورهای تئاتری.»
انتزاع
بیشتر هنرمندان بزرگ بعد از گذار از ایسم های هنری تنها در مقابل انتزاع هست که به چالش کشیده می شوند، انتزاع فرم وخط ناب ، برای رسیدن به واقعیت محض ناب درون و سورژه ها واژه های درونیست
در انتزاع نیمه ذهن نا خوداگاه هنر مند تحت تسلط او قرار می گیرد زمان ومکان بی انتها می شود ، هنر مند در معنی ومفهومی بی پایان قرار می گیرد،
انتزاع یعنی نیمه گمشده ای که هنر مند بدنبالش می گردد
در انتزاع هنرمند به شهود کامل می رسد .
اشتباه بزرگ تجربه هنر انتزاعی مبانی نیست , بلکه سرانجامی است که بدون تجربه عمیق آن ، نمیتوان یک نقاش معاصر به معنی خاص شد ، و اتفاقا سِر کار در اینجاست.